Monday, January 31, 2011

اتیوپی می خواست وزیر امور خارجه مون رو "پاگشا" کنه ، آقا صالحی رفته بود گل بچینه

بالاخره نمردیم و یه آدم حسابی ( به نسبت تمام وزرای امور خارجه قبلی ) وزیر امور خارجه کشورمون شد . این آقای دکتر صالحی که بقول یکی از نمایندگان لمپن و بیسواد حامی رئیسش ، دکترای ام آی تی دارد ! متأسفانه در بدترین دوره ممکن به این پست رسیده است . خودش را که در کل اروپا راه نمی دهند . یک سفر خارجی هم که نمی تواند برود ، تازه اگر برود هم مطمئن نیست که خبر برکناری اش را کدام مقام کشور میزبان به او می دهد . به هر حال قرار بود ایشان بعنوان پاگشا به کشور دوست و برادر، اتیوپی که نصف بیشتر منافع ایران از روابط با آن تأمین می شود ، برود که با یک تشر احمدی نژاد درجا خشکش زد و باصطلاح "شلوارلازم" شد ! البته به مقامات مملکت اتیوپیا اعلام کردن که ایشان رفته اند گل بچینند . ببین کارمون به کجا رسیده که ... بگذریم ! بقول دوستان : مملکته داریم ؟

Sunday, January 30, 2011

همین جمعه پیش رو قرارمون سر نماز جمعه . موافقید ؟

چه اهمیتی دارد که چه کسی امامت نماز را به عهده دارد . اصلاً بگذارید راحتتان کنم ، چه اهمیتی دارد که چه اتفاقی دارد می افتد . چه فرقی می کند که شما مسلمان باشید یا نباشید ، نماز بخوانید یا نخوانید . آنچه مهم است این است که فرصتی و مکانی فراهم آید که مردم بتوانند دور همدیگر جمع شوند و قدرتشان را هر هفته به رخ دیکتاتور بکشند . مگر مردم مصر از ما یاد نگرفتند ؟ خوب ! ما هم از آنها یاد بگیریم و از خاصیت گرد هم آیی نماز جمعه استفاده کنیم . آمار نماز جمعه رو ها هم که مشخص است . می توان بصورت تمرینی و با سکوت کامل رفت و برگشت بدون اینکه هیچ کاری انجام داد و هیچ اعتراضی کرد و هیچ شعاری داد . بگذارید حداقل به خودمان ثابت شود که هنوز دلمان برای مملکتمان می تپد . دو هفته برویم و اگر دیدیم تعدادمان ( تعداد کسانی که دلشان در گرو آزادی و دموکراسی است ) زیاد است آنگاه می توانیم روی این واقعه برنامه ریزی کنیم . بگذارید کار را به جایی برسانیم که عرصه را بر دیکتاتور و مزدوران و ساندیس خورانش تنگ کنیم . بگذارید جمهوری اسلامی مجبور شود نماز جمعه را تعطیل کنید . مگر تعداد ما ملیونی نیست ؟ مگر ما چند صد برابر آنها نیستیم ؟ خوب چه ایرادی دارد هر هفته برویم نماز جمعه و خودی نشان دهیم ؟ این یک فرصت طلایی است که مدتهاست داریم از دست می دهیم . شما هم دلتان خواست بیایید . نخواستید هم نیایید . چیزی که زیاد است بهانه است

Saturday, January 29, 2011

مبارزه برای آزادی شوخی نیست . آزادی بهایی دارد ، برای رسیدن به آزادی باید بهایش را پرداخت

داشتم به یک مصاحبه تلفنی با یکی از مبارزین قدیمی مصری گوش می دادم . طرف مورد مصاحبه پیرمردی بود که سابقه ای در مبارزات آزادیخواهانه در دوران جمال عبدالناصر ، انور سادات و حسنی مبارک داشت . موضوع مصاحبه نیز ، طبیعتاً وقایع اخیر مصر ، انگیزه ها و اهداف آن بود . در بخشی از این مصاحبه رادیویی ، پرسشی در مورد آمریکا و انتظار این مبارز قدیمی از آن کشور شد که ایشان در پاسخ و خطاب به خانم هیلاری کلینتون گفت : خانم کلینتون لطفً فقط خفه شو ! و در ادامه گفت : آمریکا قصد دارد ( همچنانکه در طول چند دهه اخیر نیز همینگونه بوده است ) که مردم مصر و آینده آنان را فدای اسرائیل کند و به خاطر نقشی که مصر در تعادل بین نیروها در منطقه دارد ، نمی خواهد فعلاً تغییری در حکومت مصر بوجود آید . اگر چه پس از آن خبر رسید که دولت آمریکا و اقای اوباما با توجه به جدی شدن موضوع از مبارزات ازادیخواهانه مردم مصر حمایت کرده است اما شخصاً از لحن و گفتار و جدیت این پیرمرد خوشم آمد . در خاتمه مصاحبه از این مبارز قدیمی سؤال شد که با توجه به خشونت های جاری چه پیش بینی ای از روند اوضاع دارد و آیا واهمه ای از رفتار خشونت آمیز نیروهای امنیتی با مردم دارد یا نه . در پاسخ به این پرسش ، لحظاتی سکوت حاکم شد . سپس صدای پیرمرد در حالی که به لرزه افتاده بود و پیدا بود که دارد خود را کنترل می کند که مغلوب غلبه احساسات نشود ، با صدایی بغض آلود گفت : مبارزه برای آزادی شوخی نیست . آزادی بهایی دارد ، برای رسیدن به آزادی باید بهایش را پرداخت .
از شما چه پنهان که با شنیدن این جمله تمام تنم مرتعش شد و به گریه افتادم

Friday, January 28, 2011

دکتر داریوش همایون درگذشت ! یادش گرامی باد

کمی بیش از یک سال پیش در جلسه ای دوستانه در خدمتش بودم . سخنرانی مبسوطی دربار سابقه تاریخی و زمینه های برقراری دموکراسی ایراد کردند . آنچه در مورد ایشان برای من بسیار جالب بود ، تقوای سیاسی و منطق حاکم بر گفتارشان بود . همین الان شنیدم که در پی یک زمین افتادگی ساده به حالت کما رفته و پس از یک هفته رخت از جهان برکشیده اند . ایران فرزندی راستین و عالم سیاست بزرگمردی را از دست داد . یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

در این لحظات غمبار خطاب به او که رفت و آزادی میهنش را ندید می گویم
:

سال ها صبر بباید پدر پیر فلک را ...
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

Thursday, January 27, 2011

آیا این اصلاح طلبان حکومتی نبودند که کمر مبارزات حق طلبانه مردم را شکستند ؟

بدون مقدمه عرض می کنم : نگاهی به اطرافمان بیندازیم . تونس آزاد شد . مصر هم بزودی آزاد می شود . مردم به میدان آمده اند و ندای آزادی سر داده اند چرا که از حکومت های چندین ده ساله به جان آمده اند . در تونس بی علی و در مصر مبارک . از یمن هم زمزمه هایی بگوش می رسد که مردم برای براندازی حکومت سی و سه ساله علی عبدالله صالح به میدان می آیند . ظاهراً این شتری است که بسیار سریع دارد دم در خانه همه دیکتاتورها و مادام العمر ها می نشیند . مطمئنم امروز جمعه شاهد خبرهای خوبی از مصر هم خواهیم بود . حکومت بنی اسد ( سوریه ) نیز به لرزه درآمده است . دلیل آن هم چیزی نیست الا اینکه هماهنگی خاصی بین مردم و خواسته هایشان از یک طرف و رهبران اپوزیسیون از طرف دیگر وجود دارد . حرف دل همه شان یکی است . آنگونه نیست که مردم به میدان بیایند و از همه چیزشان بگذرند آنوقت رهبرانشان به نعل و به میخ بکوبند . اینگونه است که میشود حتا یک شبه تومار حکومت های چندین ده ساله را در هم پیچید . واقعیت این است که جمهوری اسلامی فاسد شده است . در واقع تاریخ مصرفش به سر آمده است . این واقعیت شامل همه اجزاء آن از جمله قانون اساسی و رهبری اش هم میشود . نمیتوان به فساد حکومت اعتراض کرد و به رهبری آن ارادت ورزید . نمی توان ادعای مبارزه کرد و داعیه دارد حفظ قانون اساسی اش شد . قانون اساسی ای که به تکیه بر آن این همه جنایت خلق می شود . قبول دارم که راه اصلاح هیچگاه بسته نیست اما همین اصلاح نیز آدم باصطلاح " جگردار" می خواهد که در صورت لزوم با تمام وجود به میدان بیاید و در کنار مردم بایستد . آزادی بی بها نیست . باید برای کسب آن بهایش را پرداخت . درد دلی بود که حیفم آمد با شما در میانش نگذارم . قصد تخطئه نیست اما واقعاً زور دارد که تمام دنیا یکصدا میگوید مردم تونس از مردم ایران الهام گرفتند و کار را یکسره کردند اما ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم و داریم دست و پا می زنیم . شاید بد نباشد این بار رهبران مبارزه از همنوعان تونسی و مصری خود کمی الهام بگیرند . گاه با خود می اندیشم که ایکاش مردم ایران هم در مبارزات خود یا رهبر نداشتند و گوش به دهن کسی نبودند یا رهبرانی مشابه خود داشتند . والسلام

Tuesday, January 25, 2011

چرا کسی در ایران استعفاء نمی کند ( یا بنا به غلط مرسوم : استعفا نمی دهد ) ؟

اگر شما برای چند صباحی در یک کشور خارجی ( ترجیحاً غربی ) زندگی کرده باشید یا از جزئیات اخبار دیگر ممالک خبر داشته باشید ، شاهد خواهید بود که هر از چند گاهی یکی از مقامات دولتی یا وابسته به دولت استعفاء می کند . این دلایل می تواند شامل بیماری ، کهولت سن ، مسائل شخصی و خانوادگی ، درگیر شدن در مشاغل دیگر که بنا به طبیعت کار نباید به موازات داشتن یک مقام دولتی انجام گیرد یا حتا در مواردی بروز اشتباهات مالی و تکنیکی و غیره در حوزه تحت مدیریت آنها ، باشد . به هر حال آنچه مسلم است این است که این جماعت برای خدمت به جامعه تاریخ مصرف دارند و به مجرد انقضای این تاریخ مصرف ، از قدرت کناره گیری می کنند . با ذکر این مقدمه می خواهم سراغ ایران خودمان بروم . جایی که افراد با چسپ دوقلو به قدرت می چسپند و به هیچ عنوان قائل به کناره گیری نیستند . نمی دانم چه حکمتی است که این جماعت که خود را باصطلاح " شیفتگان خدمت " و نه " تشنگان قدرت " می نامند ! حاضر نیستند تحت هیچ شرائطی دست از سر قدرت بردارند و مردم را این همه خدمت صادقانه ! محروم کنند . هواپیما سقوط می کند اما وزیر محترم راه حاضر است هر بدبختی و خفت و خواری را تحمل کند اما زیر بار استعفاء نرود . رسوائی های بزرگی همچون تقلبی بودن مدارک تحصیلی اتفاق می افتد اما وزیر مربوطه ، معاون یا مدیر مربوطه گوشش اصلاً بدهکار نیست . طرف به زور راه می رود بلکه حتا به زور نفس می کشد اما حاضر نیست کنار برود . اینان معتقدند که دو راه بیشتر برای کنار رفتن وجود ندارد : برکناری اجباری یا مرگ . سرنوشت همه چیز یک مملکت دست پیرمرد هاف هافویی است حتا قادر به بیان درست و حسابی کلمات از روی نوشته هم نیست ( داستان جنتی و ددمنشانه را یادتان که هست ) . در کویت یک نفر را در زندان شکنجه می کنند ، وزیر کشور فوراً استعفاء می کند اما پارلمان باز هم دست بردار نیست و به کمتر از استیضاح رضایت نمی دهد . نمونه های فراونی در طول دوران پس از انقلاب وجود دارد که بیان و ذکر همه آنها در حوصله این نوشتار نیست اما حقیقت تلخی که در پشت همه این نابسامانی ها هست تنها یک چیز است : در ایران کمتر اتفاق می افتد که کسی بنا بر شایستگی ذاتی خود عهده دار مقامی شود ، معمولاً شخصیت ها بسیار وابسته اند و این وابستگی آنهاست که اسباب به قدرت رسیدن را فراهم می کند ، بنابراین کسی قدرت خود را وامدار مردم نیست و نیازی به پاسخگویی نمی بیند . همین
توضیح : اگر چه بهتر بود واژه ای فارسی برای استعفاء پیدا می شد اما به هر حال لازم به یادآوری است که کلمه استعفاء کلمه ای عربی و بر وزن استفعال است که معنای طلب و خواستن را در بطن خود دارد . بنا بر این استعفاء کردن یعنی طلب عفو ( بخشش / پوزش ) کردن . استعفاء دادن به غلط مصطلح شده است

Saturday, January 22, 2011

اشتباه نکنید : این جمهوری اسلامی بود که باخت نه ایران

سی و سه سال از آخرین باری که ایران قهرمان جام ملتهای آسیا شد می گذرد . امروز با باخت یک بر صفر مقابل کره جنوبی امیدهای ایرانیان به باد فنا رفت . بقول ظریفی که می گفت وقتی ایران قهرمان جام ملتهای آسیا شد که ایران ایر یکی از بهترین و معتبرترین خطوط هوایی جهان بود . به این جمله که بیشتر فکر می کنم می بینم دریایی از معنا در آن نهفته است : آری ! باید همه چیزمان به همه چیزمان بیاید . نمی شود شاهد این همه فقر و فساد و اعتیاد و بیعدالتی و گرفتاری و بدبختی بود و برای پیروزی تیم ملی هورا کشید . نمیتوان قبول کرد که در صورت پیروزی تیم ملی ، احمدی نژاد و تیم فاسدش سینه جلو بدهند و هل من مبارز سر دهند و تمام اعتبار پیروزی را ( که قطعاً با جانفشانی بر و بچه های تیم بدست می آمد ) یکسره به نام خودشان ثبت کنند . از همه بچه ها و همه طرفداران تیم ملی پوزش می خواهم ولی باید بگویم " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد " شاید اینجوری بهتر باشد . نمی دانم دقت کردید یا نه ؟ تمام - یا بهتر است بگویم اکثریت قریب به اتفاق - تماشاچیان در استادیوم با پرچم "الله نشان" جمهوری اسلامی آمده بودند . حتا میشد نقش عقرب را بر روی نوک بینی آنها هم دید . با ظرافت خاصی که حاکی از سرمایه گذاری و برنامه ریزی از پیش تعیین شده بود همه چیز را به نفع خودشان آرایش داده بودند . مطمئنم اگر تیم ایران قهرمان جام میشد سر و صدا و غوغایی به پا می کردند که این هم از برکات دولت امام زمان است . خوشحالم که تیرشان به سنگ خورد اگر چه می دانم نام ایران و تیم ایران همیشه در اعتلا خواهد ماند ، آنچه اما این بار شکست خورد جمهوری اسلامی بود نه ایران . به امید روزی که پیروزی تیم ملی تنها مایه دلخوشی مردم ایران نباشد . به امید آزادی

Saturday, January 15, 2011

دادگاه ترور رفیق حریری و نتایج آن ممکن است نقطه عطفی در مبارزات برحق مردم ایران بوجود آورد

چند روز به اعلام عمومی نتیجه دادگاه عاملین ( و احتمالاً آمرین ) ترور رفیق حریری نخست وزیر فقید لبنان نمانده است . واکنش عجیب حزب الله لبنان ( شما بخوانید طفل حرامزاده جمهوری اسلامی ) این احتمال را تقویت کرد که ممکن است تمام شایعات مبنی بر دست داشتن حزب الله در این ترور وحشتناک صحت داشته باشد . از طرفی دیگر شایعاتی مبنی بر دست داشتن مستقیم خامنه ای در صدور دستور این ترور نیز لحظه به لحظه قوت می گیرد . حال می توان فهمید چرا چند وقت پیش در جریان دیدار رئیس یکی از امیر نشینان اطراف خلیج فارس ( یادم نیست کدامشان بود اگر چه چندان مهم هم نیست که چه کسی بود ) با او ، خامنه ای از پیش کلیه نتایج حاصله از این دادگاه را پیشاپیش رد کرده و آن را به باد انتقاد و تمسخر گرفت . بقول معروف " چوب را که برداری ، گربه دزده هوای کار دستش میاد " . اکنون با اتفاقاتی که در تونس بوقوع پیوسته و همچنین تظاهرات مردم افغانستان علیه سران رژیم و واکنش سریع و احمقانه مسئولین سیاست خارجی ایران ، فضای افکار عمومی جهانی به هیچ عنوان به نفع خامنه ای و مزدورانش نیست . حال اگر همه این شایعات و اطلاعات درز کرده صحت نیز داشته باشد میتواند داستان را برای جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای از اینی که هست نیز بدتر کند . باید نشست و در انتظار اعلام نتایج دادگاه ماند . به گمان من این واقعه می تواند مسبب وقایعی در سطح منطقه ای و جهانی و داخلی گردد که با تکیه بر خشم و نارضایتی عمومی مردم از حاکمیت ، تبدیل به آتشی گردد که جمهوری اسلامی را در شعله های خود یکسره به خاکستر تبدیل کند . منتظر نقطه عطف جدیدی در مبارزات حق طلبانه مردم ایران باشید . زنده باد آزادی

Friday, January 14, 2011

نکاتی بسیار قابل تامل درباره فقــــــر

ایمیل وارده :

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

فقر اینه که ازسیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز ونیز و برج ایفل رو ندیده باشی؛

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛

Monday, January 10, 2011

آقای شهرام همایون رفتید ؟ امیدوارم برنگردید

آخرین ساخته مهران مدیری را تقریباً همگان دیدند . صرف نظر از اینکه این برنامه با چه انگیزه ای و با چه بودجه ای و احیاناً به دستور و سفارش چه کسی یا چه سازمانی ساخته شده است ( در این باب حرف و سخن زیاد است ولی من قصد قضاوت ندارم چون به تمام اطلاعات دسترسی ندارم ) و نیز بدون حتا توجه به جنبه های هنری آن ، از چند جهت قابل توجه است . یکم اینکه تصویر واقعی دون کیشوت های لس آنجلسی را که تنها با پوشیدن لباسهای فاخر و رنگارنگ و سرکیسه کردن مردم قصد دارند به جنگ آسیاب بادی ( شما بخوانید جمهوری اسلامی ) بروند به بهترین شکل ممکن نشان داد . دوم اینکه فرصتی پدید آورد که مردم - و بخصوص آنهایی که کورسوی امیدی به این عالیجنابان پوشالی دارند - یک بار دیگر سر در جیب تفکر فرو برند و بیش از پیش به این باور عینی برسند که با چند برنامه تلویزیونی که تمام هنرشان هتاکی و پرده دری است و مسئولین آنها عمدتاً هیچ اثر فکری و مبارزاتی ندارند ، نمی توان مبارزه سیاسی کرد . کتمان نمی کنم که از ناپدید شدن شهرام همایون ( که امیدوارم کوتاه مدت هم نباشد ) ناخرسند نیستم . از اینکه یک نفر هم از جمع به مسخره کشندگان مبارزات بر حق ایرانیان کم شود باید خشنود بود . کسانی که در گرماگرم کشتار و جنایت جمهوری اسلامی تنها نگرانی شان پرچم بود و آن را بهانه کردند که نه تنها مسیر مبارزات را به انحراف بکشند بلکه تلاش کردند که از این نمد کلاهی برای خود به ارمغان آورند ، باید از صحنه سیاسی کنار بروند و کار را به کاردان که همان مردم و جوانان داخل کشورند بسپارند با اینکه می دانم و می دانید که این جماعت هرگز نقشی در هیچ فعالیت جدی سیاسی نداشته اند و نمیتوانند داشته باشند . خوشحالم که این آقای روزنامه نگار خودخوانده که هیچ مطلبی در طول سالیان اخیر از ایشان در هیچ مجله و وبسایتی منتشر نشده است فرار را بر قرار ترجیح داد و از صحنه کنار رفت . اگر چه می دانم که شهرام همایون قلباً از مهران مدیری سپاسگزار است چرا که این بهانه را به او داد تا در قالب - مثلاً - قهر سیاسی از صحنه خارج شده و حاصل بیش از دو سال تلاش بی وقفه اش در چاپیدن خلق الله ( هر ماه مبلغی بیش از 250000 دلار ) را برداشته و در گوشه ای به خرج برساند .از این که نیست خوشحالم و امیدوارم دیگر نیاید . زنده باد آزادی

Sunday, January 9, 2011

عجب مصیبتی بوده و هست این انقلاب منحوس اسلامی برای مردم ایران

باز هم سقوط هواپیما ! باز هم مصیبت و بدبختی ! باز هم مرگ و نیستی و نابودی ! انگار این دور باطل مرگ و نیستی قرار نیست سایه نحسش را از سر مردمان این دیار بردارد . نمی دانم تا کی ما باید در این دور باطل بدبختی و فلاکت دست و پا بزنیم . الآن نزدیک سی و دو سال است که ایران گریبانگیر مرگ است . به ما گفتند شاه قبرستانها را آباد کرده است و اینان میخواهند مملکت را آباد کنند ! این است معنای آبادی !؟ این است ودیعه مبارکی که انقلاب اسلامی برای این مملکت به ارمغان آورد ؟ واقعاً این بود ؟ این چندمین هواپیماست که در طول سالیان اخیر در کشورمان سقوط می کند و چند نفر تاکنون قربانی حوادث هوایی شده اند ؟ این هواپیما در زمانی خریداری شد و تحویل هواپیمایی ایران گردید که یکی از بهترین و پیشرفته ترین هواپیماهای عصر خود بود . اما اینک با گذشت بیش از چهل سال از آنزمان تبدیل شده است به یک تابوت متحرک . همین ! پس کجاست آن همه درآمد نفت ؟ پس کجاست آن میلیاردها دلاری که از قبل فروش ثروت طبیعی کشورمان عاید مملکتمان شد ؟ با پولی که در طول یک سال به احزاب تروریستی نظیر حزب الله لبنان و حماس و طالبان و امثال مقتدی صدر و گلبدین حکمتیار و شورشیان در اینجا و آنجای دنیا از آفریقا گرفته تا شرق آسیا ، داده میشود چند هواپیمای مسافری میتوان خرید ؟ نه هواپیما بدرد پرواز می خورد و نه تجهیزات ناوبری امکان هدایت و کنترل آن را دارد . معلوم نیست چند سال دیگر باید صبر کنیم تا سایه منحوس این بیخدایان و بی همه چیزان از فراز کشورمان کوتاه شود ؟ فقط افسوس و صد افسوس که آنچه امروز در ایران پشیزی نمی ارزد و به ثمن بخس از بین می رود ، جان انسان است ، خواه در تصادفات جاده ای باشد خواه در سقوط هواپیما و خواه در خیابانهای شهرها و توسط بسیجیان و زیر ماشین نیروی انتظامی . این چه طلسمی است که گریبانگیر کشورمان شده و مردم هر روز و هر روز باید شاهد مرگ باشند ؟ اعدام و مرگ و خون و بدبختی و فساد و تباهی تنها ارمغان انقلاب اسلامی برای ایران بوده و هست . کجایند آنان که این پدیده شوم را به ایران پیشکش کردند و هنوز هم حاضر نیستند به این اشتباه عظیم تاریخی خود اعتراف کنند ؟ در یک کلام : عجب مصیبتی بوده و هست این انقلاب منحوس اسلامی برای مردم ایران

Sunday, January 2, 2011

آيا ملا نصرالدين هميشه اشتباه مي‌كرد ? تحلیلی علمی بر دلائل و پیامدهای طرح هدفمندی یارانه ها

ایمیل وارده :

آيا ملا نصرالدين هميشه اشتباه مي‌كرد ؟

ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌كرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست مي‌انداختند.

دو سكه به او نشان مي‌دادند كه يكي شان طلا بود و يكي از نقره.

اما ملا نصرالدين هميشه سكه ی نقره را انتخاب مي‌كرد.

اين داستان در تمام منطقه پخش شد.

هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سكه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سكه ی نقره را انتخاب مي‌كرد.

تا اين كه مرد مهرباني از راه رسيد و از اين كه ملا نصرالدين را آن طور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد.

در گوشه ی ميدان به سراغش رفت و گفت:

هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه ی طلا را بردار.

اين طوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند.

ملا نصرالدين پاسخ داد:

ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه ی طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آن‌هايم.

شما نمي‌دانيد تا حالا با اين كلك چقدر پول گير آورده‌ام.

شرح حكايت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)

ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌ تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد.

او از يك طرف هزينه ی كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بدهند .

«اگر كاري كه مي كني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشكالي ندارد كه تو را احمق بدانند.»

شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی)

ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است.

او به خوبی می دانست که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند.

او می دانست که مردم، گدایی – یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند.

در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را بدست می آورد.

«اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی، آن ها احتمالا به تو کمک خواهند کرد. »

شرح حکایت 3 (دیدگاه حکومت ماکیاولی)

ملا نصرالدین درک درستی از نادانی های مردم داشت.

او به خوبی می دانست هنگامی که از دو سکه ی طلا و نقره ی مردم، شما نقره را بر می دارید آن ها احساس می کنند که طلا را به آن ها بخشیده اید!

و مدتی طول خواهد کشید تا بفهمند که سکه ی طلا هم از اول مال خودشان بوده است .

و این زمان به اندازه ی آگاهی و درک مردم می تواند کوتاه شود.

هرچه مردم نا آگاه تر بمانند زمان درک این نکته که ثروت خودشان به خودشان هدیه شده طولانی تر خواهد بود.

در واقع ملانصرالدین با درک میزان جهل مردم به شیوه ی خود، فرصت دریافت پول را بدست می آورد.

«اگر بتوانی ضعف های مردم را بفهمی می توانی سر آن ها کلاه بگذاری ! و آن ها هم مدتی لذت خواهند برد! »

مثال :

شما به تعدادی از مردم 100 هزار تومان (100 دلار) بابت سهام عدالت! یا هر چیز دیگر بده (حداکثر معادل 4 میلیارد دلار)، آن وقت می توانی برای مدتی 400 میلیارد دلار درآمد نفت را هر جور خواستی خرج کنی!

البته مدت آن به ميزان نا آگاهی مردم بستگی دارد!