این روزها در آستانه سی وسومین سال پدیده ای است که انقلاب اسلامی می نامندش و من ترجیح می دهم آن را شورش کور و احساسی مردمی بنامم که گول روشنفکران مذهبی و فعالین چپ و سوسیالیست های اسلامی که بعدها مجاهدین خلق نام گرفتند، بنامم . وقتی به تاریخ فعالیت سیاسی خمینی بعنوان "رهبر" این انقلاب بنگریم، اولین حضور جدی سیاسی او را در ارسال نامه ای به محمد رضا شاه در سال 1341 ( قبل از وقایع 15 خرداد چهل و دو ) می بینیم که به اعطای حق رأی به زنان اعتراض کرده بود و ادعا کرده بود که با این کارشاکله اسلام به لرزه در می آید و دین و دینداری مردم به باد فنا می رود! این واقعیت را همه کسانی که دنباله روی خمینی ( و در اصل بالا کشنده او از نجف به نوفل وشاتوی پاریس و معرفی اش به جهانیان ) بودند می دانستند و دم بر نیاوردند . همه آنها می دانستند که خمینی مبتکر نظریه ولایت فقیه است و شوربختانه با همه سواد و دانشی که داشتند، دم برنیاوردند و پیش از آنکه به فکر آزادی و دموکراسی واقعی باشند ترجیح دادند کینه های شخصی و حزبی و صنفی خود را بر آزادی و دموکراسی مقدم بدارند و از نردبانی که پله های آن را احساسات مذهبی و بیسوادی سیاسی و ندانم کاری مردم آن زمان بود، بالا بروند . شخصاً بر این باورم که روزی خواهد رسید که تاریخ در مورد این خیانت تاریخی قضاوت خواهد کرد و نسل آینده پی خواهند برد که هرگز به کسانی که خود را روشنفکر مذهبی یا دینی می نامند اعتماد نکنند . در این باب سخن بسیار است که امیدوارم روزی بتوانم همه آن را به رشته تحریر درآورم
No comments:
Post a Comment